سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

سروش کوچولوی دوست داشتنی

یک هفته ی پر تنش...

سلام عزیز دلم،میخوام از سختی این روزها برات بنویسم.الان دقیقا یه هفته ست که من مریضم. تو این یه هفته تو چند بار با بابات اومدی بالا،ولی چون من اصلا حالم خوب نبوده و نتونستم باهات بازی کنم، احساس میکنم باهام سرد شدی،دیگه زیاد عمه عمه نمیکنی. امیدوارم زودتر خوب شم تا بتونیم دوباره با هم بازی کنیم.الان هم چون حالم خوب نیست بیشتر از این نمینویسم،عزیزم واسه عمه دعا کن.حرف آخر اینکه خیلی دوستت دارم سروش جون، چون این روزا نمی بوسمت که ازم نگیری، اینجا یه عالمه بوس برات میذارم ...
20 دی 1392

اتفاقات این روزها

عزیز دلم،چند روز پیش مامان و بابات رفته بودن بیرون و تو مونده بودی پیش ما.از اونجا که تو عاشق حمام هستی من بردمت حمام،خیلی جیگر شده بودی . بعد هم به این نازی شدی و مثل آقاها از حمام اومدی بیرون. و موهات رو شونه کردی.   توی چند روز تعطیلی 28 سفر همه خونه ما جمع بودن. من به مناسبت teacher شدنم یه کیک خریدم، البته به خاطر شما کوچولوها کیک باب اسفنجی خریدم. ولی تو همش عجله داشتی بری با بچه ها بازی کنی ما یه روشویی جدید نصب کرده بودیم و بچه ها تو رو گذاشته بودن تو جعبه اش،تو هم از این بازی خیلی خوشت اومده بود.     ...
11 دی 1392

یلدا...

زیباتر از این چیست که شب پا شده باشد در حادثهء موی تو یلـــــــــــــدا شده باشد     شب یلدا یکی از قشنگترین شبهای سال،خیل ی این شب رو دوست دارم.از بچگی از شب یلدا خاطرات زیادی دارم. سروش جون هم از این شب خیلی خوشش اومده بود،یه عالمه هندونه خورد،تخمه ها رو پاشید،دوغ رو ریخت تو سفره،خلاصه هر کاری که بلد بود کرد قربونش برم من و سمانه جون کلی واسه این شب تدارک دیده بودیم. اول هندونه رو به این شکل تزئین کردیم: بعد سمانه پیتزا درست کرد،مامان ماهی درست کرد، و من هم انار دون کردم و پوست پرتقال ها رو خالی کردم،انارها رو ریختم توشون: اینم شیوه آجیل خوردن آقا سروش: ...
1 دی 1392
1